می دونم هر چی از یه موضوعی بترسم بیشتر برام ژیش میاد و بیشتر اذیت میشم اما نمی دونم چه طور می تونم از مسایل آزار دهنده دوری کنم.(یاد زنبورای شهسوار افتادم)
این روزا اینقد از خودم کار میکشم که دیگه نای فکر کردنم ندارم
نمی دونم الان این موقع صبح چرا اینجامو چی می خوام.
حالا که این روزا یه زخم کهنه سر باز کرده و داره می سوزونه با این دلمو خوش کردم که اونی که میخوام به من توجه کنه حواسش به من هست و حکمتی تو کاراش هست
شاید بعضی از غمها و دردها اثر مثبتش همین موجود بودنشونه
یعنی بودن یه مشکل ، یه غصه،همین خودش یه نعمته
شاید خیلی ها این نعمتو ندارن
به هر حال مقاومت صبر و ظرفیت ادم زیاد میشه و سنجیده میشه
منم از بابت همین خوشحالم
یه درد دلچسب و شیرین
بازم شکر و ممنونم از دوست خوبم که منو فراموش نمی کنه
دلخوشم با خاطراتم اینو از من نگیرید